Aη Aℓσηє Gιяℓ

ڪل زنـבگیـــᓄــפּـלּ ᓄـیــشه ᓘـاطره ᓅـقط...

امروزم رفتم کلاس زبان...

امروزم رفتم کلاس زبان.

علی «همون پسره که توپست قبلی گفتم»هم بود.چون جمعه رفته بود تهران نتونسته بود فاینالشو بده وامروز اومده بود امتحان بده.


امروزم رفتم کلاس زبان.

علی «همون پسره که توپست قبلی گفتم»هم بود.چون جمعه رفته بود تهران نتونسته بود فاینالشو بده وامروز اومده بود امتحان بده.

آقای خاکشور هم امروز نیومده بود وبه جاش یه دختره ی نچسب اومده بود.لعنتی خیلی دپرس شدم.بااینکه اقای خاکشور خیلی بانمک وباحاله ولی انگار خیلی سختی کشیده تو زندگیش؛25 سالشه ولی بالای 30 سال میخوره.

درمورد دختره از خانم سعیدی پرسیدمو گفت معین«خاکشور»نمیاد کلاس امروز.هرچند ما این ترم بااون کلاس نداریم ولی هرجلسه میرم پیششو کل میندازم باهاش .لعنتی اذیتش میکنی خیلی باحال میشه.

داشتم میگفتم.کجا بودم؟اها

اره دیگه رفت امتحان لیسینینگشو بده.منو کیاناهم دیروز تا دلتون بخواد درمورد اینکه چه جوری موقعیت بسازیم بیاد حرفشو بزنه بهمون خلاص شیم از این سردرگمی نقشه کشیدیم.

ولی اخرش چی شد؟خیلی زود رفت ونقشمون به فاک رفت.

حیف اون فسفرایی که سوزوندم!

اها یه چیزی.

این دختره که به جای معین اومده بود زر زر زر انگلیسی صحبت میکرد وچون بچه ها نمیفهمیدن حرفاشو من مجبور بودم به سوالای بی پایانش جواب بدم.

اخرشم رفتم به اقای قربان نژاد گفتم :اقا این کشت مارو

اونم گفت:عیب نداره یه جلسه س دیگه

علی هم هی میگفت:متاسفم برات

حالا من هی میگم این مشکوک میزنه بچه ها قبول نمیکنن

به این فکرم افتادیم شاید داره ایسگامون میکنه

به هرحال خیلی دوص دارم از کاراش سردربیارم

داشتیم برمیگشتیم هم

علی بارامین از جلومون رد شدن منم چون حواسم به موقعیت نبود از تعجب بلند گفتم

آآآآههه فــــــآکـــــــ

هیچی دیگه یارو سرشو تکون داد.

بارامین رفتن تو یه کوچه منم چون میخواستم عکس العملش چیه برگشتم ببینم چی شد که

چشمتون روز بد نبینه ،اونم برگشته بود منو نگاه میکرد.

اه راستی امروز برای اولین بار ارایش کردم ،رفتم کلاس.

راستش میخواستم دلبری کنم لعنتی نشد

اه راستی گفتم رامین

رامین یکی از همکلاسی های علیه وخیلی تپلو کیوته






[ بازدید : 662 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 24 مرداد 1397 ] [ 16:29 ] [ єƖιz ] [ ]